نامه جناب آقای دکتر سید مصطفی حسینی متخصص قلب و عروق – روزنامه آفتاب مورخه 1/9/93 درد دلی با جناب آقای وزیر محترم بهداشت


نامه جناب آقای دکتر سید مصطفی حسینی متخصص قلب و عروق – روزنامه آفتاب مورخه 1/9/93
درد دلی با جناب آقای وزیر محترم بهداشت
،اقای وزیر، من پزشکم، هفده سال پیش تصمیم گرفتم باختیار خودم ، جوانیم را در قارچ و انگل و ویروس گذراندم. دوست داشتم بگردم، بخندم، دوست داشتم همه چیز را تجربه کنم. معاینه شکم را یاد گرفتم و بجای موسیقی و ساز و اواز، صداهای قلب را تمرین کردم.کاست هایش را جمع کردم و گوش دادم. همان روزها که آناتومی جمجمه را یاد می گرفتم، موهای خودم کم پشت شد، داشتم پزشک میشدم
آرام آرام بدون آنکه بفهمم روز و شبم یکسان شد، تاریکی و روشنی ام ، جمعه و شنبه ام ، زمستان و تابستانم را نقهمیدم و شدم یک روپوش سفید، داشتم پزشک میشدم.
دوران نامزدیم را در پاویون بیمارستان بودم، درست همانوقت که کسی داشت برایم نامه عاشقانه می نوشت، به کسی تنفس دهان بدهان میدادم. داشتم پزشک میشدم.
من در اورژانس ازدواج کردم ،زندگی کردم، با آدمهای دور و برم ، با آدمهائی که دوستشان داشتم و ناخوشیشان سهم من بود. من پزشک شده بودم. بچه دار شدم و درست همان روز که دوست داشتم فرزندم در آغوشم باشد،، برای بچه همسایه نیمه شب بیدار شدم، من پزشک شده بودم و آرام آرام همه آدمهای شهر شدند پدر و مادرم، فرزند و همسرم و همه چیزم شدند ، من پزشک شده بودم
آقای وزیــــــــــر !!
برای من خط و نشان نکشید، من سالهاست میان آدمها گم شده ام ، من با مریض هایم گریسته ام و با آنها خندیده ام .
نیمه های شب درست همان موقعیکه مادرم از دوریم گریست، خندان احوال مادر کسی را پرسیده ام. درست همان وقت که پدرم دلتنگم شده بود، تلاش میکردم آدمی دلتنگ پدرش نشود.
آقای وزیـــــــــــر!!
برای من تعرفه ننویسید، دستمزد مرا بیماری که خندیده است حساب کرده، بیماری که روی دو پایش ایستاده است
براه افتاده همه دنیا را بحساب من واریز کرده است و با هر ضربان قلب بیماری سکه ای به قلک من انداخته اند.
آقای وزیــــــــــــر !!
برای من مامور بگذارید زیرا نفسهای بیمارم را میشمرم، نبض بیمار زیر دست من است که در زندگی من جاریست ، من همه زندگیم روی میز است ، حالا هفده سال است دلخوشیم ، دلخوشی یک مادر است.
آقای وزیــــــــــر!
در کتاب تعرفه شما تعرفه گریستن با مریض چقدر است؟
تعرفه ویزیت نیمه شب ، وقتی فرزندت بپایت آویزان است که نروی،آقای وزیـــــر
من کل زندگیم را با این آدمها سپری کرده ام ، این آدمهای مهربان را بمن بدبین نکنید ( که نمی توانید چنین کنید- فصیحی) ، بگذارید دستان من شفا بخش باشند و شفا بخش بمانند ( که می مانند – فصیحی).
آقای وزیـــــر 
مرا جریمه کنید ، من یک نفر را نجات دادم و نان محلی گرفتم، من تا صبح بالای سر کسی ماندم و تخم مرغ محلی خانگی گرفتم، من پدر و مادرم را تنها گذاشتم ، کشک و خرما دشت کردم.
آقای وزیــــر 
من این آدمها را دوست دارم، من خواب مریض ها را میبینم، اینها بمن اعتماد دارند ، آقای وزیر همه چیز را خراب نکنید ( هر چند که نمی توانید – فصیحی) من تمام زندگیم در راهروهای کفپوش و زیر لامپ های نئون گذشته است .
من با مرگ خوابیدم، مرگ موسیقی زندگی من شده است. مرا از چه میترسانید، من سالهاست از صدای زنگ تلفن میهراسم که آیا کسی سینه اش نسوخته باشد ، نفسش تنگ نشده باشد.
من از جریمه و مامور و توهین شما نمی ترسم، من از بی اعتمادی می ترسم
آقای وزیر آدمها را نسبت بمن بی اعتماد نکنید ، آقای وزیر !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


ضمیمه ها
ضمیمه ندارد
تمامی حقوق برای وب سایت دادمهر محفوظ است. Telegram